اسیر دردم و کس در پی مداوا نیست
نگار من! چه کنم ؟ طاقت مدارا نیست
یکی به فکر دل بی نصیب غم پرورد
کسی به یاد من دردمند شیدا نیست
پیام گوشه نشینان عشق هم دیگر
قرار بخش دل تنگ ناشکیبا نیست
گذشت در غم بیهوده روز روشن عمر
کنون شب است وامیدی مرا به شبها نیست
مرا به جلوه ی دنیا امیدوار مکن
که بار خاطر اگر هست غیر دنیا نیست
نوید آتیه ام دادی از کجا معلوم
غمی که در دلم امروز هست فردا نیست
غزل مخواه که گویای نغمه های امید
کلام روز و شبش غیر وادریغا نیست
نصیحتی ز من ای پیر با صفا بشنو
اگر کلام حقیرت ملال افزا نیست
به جستجوی محبت در این دیار مباش
که جسته ایم به هر روزگار و پیدا نیست
به لطف تجربه این نکته گشت معلومم
که بهر اهل صفا در دل کسی جانیست .
بازدید امروز: 316
بازدید دیروز: 660
کل بازدیدها: 820677